خاطره سی و هشتم - نفرین ، هرگز
خاطره سی و هشتم
نفرین ، هرگز
در طول سال های طولانی هرگز ندیدم و نشنیدم؛ حاج آقا نویسی به کسی نفرین کند . در مواقعی که می خواست مخالفت خود را به کسی اعلام کند؛ گاهی از روی مزاح به او می گفت : ( کلاهت را باد ببرد ) .
در یکی از روزها توضیح داد: ( وقتی من به کسی می گویم کلاهت را باد ببرد ، اگر این قضیه اتفاق افتاد و کلاه اش را باد برد؛ اتفاق خاصی نمی افتد؛ او می تواند خم شود؛ و کلاه اش را از زمین بر دارد) .
هرگز مشاهده نگردید؛ حاج آقا نویسی از کوره در برود؛ افروخته شود؛ و یا علیه کسی موضع گیری شخصی داشته باشد.
در برخی کتب معتبر نیز به این نکته اشاره شده است : یکی از نشانه های مومن این است که نفرین نمی کند .
اگر به کسی ظلم و ستم شد؛ یقینا، خداوند متعال به این قضیه و همه ی امور عالم آگاه و بصیر است . به ویژه این که خداوند متعال «غیور» است . دعای جوشن کبیر، یکی از صفت های خداوند را « غیور بودن » او دانسته است . یعنی خداوند سبحان غیرت مند است؛ و اجازه نمی دهد به بنده اش ظلم و ستم شود . اگر به بنده ای ظلم شد؛ خداوند متعال « منتقم» است؛ و خود بهتر می داند؛ چگونه از ظالم انتقام بگیرد .
قضیه ای که تعریف می کنم؛ داستان و افسانه نیست؛ واقعیتی است که به چشم خود دیده ام.
مادر بزرگ مادری ام شادروان « مریم خاتون جلالی» که 84 سال عمر کرد؛ و در سال 1381 از دنیا رفت؛ پیر زنی سیده ، سلیم النفس و رنج کشیده بود. پدرش مرحوم سید ابراهیم جلالی دلیجانی و مادرش سیده بی بی ، هر دو از سادات صحیح النسب بودند . از کرامات مادر او، مرحومه سیده بی بی این است که در آخرین دقایق عمرش، در حالی که کاملا نابینا شده بود؛ دست راست اش را روی سینه اش گذاشته و رو به قبله نشسته بود؛ و به یکایک حضرات چهارده معصوم علیهم السلام، درود و سلام می فرستاد؛ و مانند حالت رکوع تعظیم می کرد. ابتدا عرض کرده بود: السلام علیک یا رسول الله... .
در روایات متعدد هم داریم؛ هنگامی که مومنی نزع روح می شود؛ حضرت امیرالمومنین علیه السلام - و یا به فراخور تقوای آن فرد، سایر معصومین - بر بالین او حضور می یابند. ما زنده ها آن حضرات را نمی بینیم؛ اما فردی که در حال جان دادن است؛ چون چشم برزخی اش باز شده است؛ به فرخور اعمال گذشته ی خود، حضرات معصومین علیهم السلام را می بیند. برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه می توانید به کتابی که مرحوم حجت الاسلام شیخ حسین علی راشد ، در باره ی آخرین دقایق عمر پدرش، مرحوم حاج شیخ عباس تربتی نوشته است؛ مراجعه فرمایید. مرحوم راشد یکی از شخصیت های بزرگ علمی بود که سخنرانی هایش- قبل از پیروزی انقلاب اسلامی - از رادیو پخش می شد؛ و شهید مطهری احترام خاصی برای او قائل بود.
به هر حال مادر بزرگ ام به مدت ده ها سال نانوای خانگی بود. بیش از نیم قرن، در خانه های مردم، بر لب تنور آتش می نشست؛ برای آن ها نان می پخت؛ و از دستمزدی که از این طریق به دست می آورد؛ فرزندان یتیم اش را بزرگ می کرد. شنیده ام؛ امروزه در میان زن های دلیجان کسی نیست؛ متحمل سختی شود؛ استقامت بدنی داشته باشد؛ در کنار تنور آتش بنشیند؛ و مانند مادر بزرگ ام شادروان مریم خاتون جلالی، از صبح تا غروب نانوایی کند. وقتی که مادر بزرگ ام نان می پخت؛ بوی نان تازه، تا دوردست ها، در فضا می پیچید. مردم 48 ساعت قبل از آن می آمدند؛ و از مادر بزرگ ام مایه ی خمیر می گرفتند. متاسفانه امروزه نان هایی که می پزند؛ نفاخ است؛ جوش شیرین دارد؛ و به گفته ی متخصصان طب سنتی، موجب یبوست و امراض گوارشی بسیاری می گردد. بیمارستان ها و مطب پزشکان جای سوزن انداختن نیست.
در هر صورت، در اواسط دهه ی 1350 شمسی، آقای «الف» به مادر بزرگم - که هم محله ای بودند - نزاع و ظلمی کرد . و سپس علیه خانواده ی مادر بزرگ ام، شکایت کرد؛ و پرونده ای در دادگستری محلات گشود. دلیجان دادگستری نداشت؛ و تابع محلات بود. افرادی وساطت و ریش سفیدی کردند؛ تا قضیه را فیصله دهند؛ اما آقای «الف» خر خودش را می راند.
سر انجام، وقتی که مادر بزرگ ام، کارد به استخوان اش رسید؛ به سمت قبله می نشست؛ با غصه و اندوه و با چشمانی اشک بار، ضجه می زد؛ سرش را به سوی آسمان بلند می کرد؛ و آقای « الف » را نفرین می کرد. مادر بزرگم از خدا خواست؛ نفرین اش ظرف چهل روز برآورده شود. در آن لحظه، اشک از گونه هایش سرازیر بود. من با خود گفتم؛ مگر ممکن است کسی بتواند -- نعوذ باالله -- برای خداوند مهلت تعیین کند؛ و تعیین تکلیف نماید؟
هنوز چهل روز نگذشته بود؛ ناگهان از خانه ی آقای « الف » صدای شیون و غوغا برخواست .
آقای « الف » بر سر درب خانه اش، پارچه ای سیاه آویخت . من هر چه تلاش کردم؛ نتوانستم به خود بقبولانم؛ این یک قضیه ی اتفاقی و تصادفی بوده است .
خداوند متعال نه تنها بزرگ ترین مربی و تربیت کننده ی انسان هاست؛ بلکه حتی همه ی هستی و همه ی عالم وجود، و همه ی خلقت را نیز تحت تربیت خود دارد .
الحمد لله رب العالمین ، یعنی حمد و ستایش، برای خداوندی است که تربیت کننده ی همه ی عالم است.
در شرح حالات شیخ انصاری نوشته اند؛ او به اتفاق برخی دوستان اش، سوار کشتی شدند؛ تا از راه دریا به زیارت عتبات بروند. راه خشکی بسته بود. در داخل کشتی، یکی از افراد عامی، بدون دلیل، به شیخ انصاری فحاشی کرد؛ و با الفاظی رکیک، به او هتاکی نمود. شیخ انصاری هیچ نگفت.
یکی از دوستان شیخ انصاری که می دانست؛ عاقبت دردناکی در انتظار آن فرد است؛ از شیخ انصاری خواهش کرد؛ حرفی بزند؛ تلافی کند؛ چیزی بگوید؛ جوابی بدهد. اما شیخ انصاری حاضر نشد؛ حتی کوچک ترین کلمه ای بر زبان آورد.
هنوز ساعتی بیش نگذشته بود؛ و کشتی در وسط آب بود؛ آن فرد، ناگهان، به دل درد شدیدی مبتلا شد؛ و در جا مرد.
شاید بتوان گفت؛ به همان میزان که شیخ انصاری به خداوند متعال نزدیک بود؛ به همان میزان نیز مستجاب الدعوه بوده است. اگر طلب باران می کرد؛ فقط چند دقیقه طول می کشید؛ ابرها بیایند و ببارند. متاسفانه امروزه در کشورمان، برای آمدن باران، از راه های مصنوعی ایجاد ابر استفاده می شود؛ اقدامی که هزینه های سرسام آور دارد؛ و نتیجه اش صد در صد نیست.
خداوند متعال صدای شیخ انصاری را می شنید؛ به او توجه می کرد؛ به او اهمیت می داد؛ و دعایش را فورا مستجاب می فرمود.
نتیجه گیری :
اولا: رسم بزرگان چنین بوده است؛ کسی را نفرین نمی کرده اند؛ زیرا یقین داشتند؛ خداوند، حاضر، ناظر و غیور است.
ثانیا: باید تلاش کنیم؛ به کسی ظلم نکنیم . اگر به کسی ستم کردیم؛ خداوند راه هایی قرار داده است؛ بتوانیم جبران کنیم.
ثالثا: اگر به بنده ای ظلم شد؛ چون خداوند غیور و غیرت مند است؛ خود، از مظلوم دفاع خواهد کرد .
رابعا: خداوند متعال، منتقم ، مربی و تربیت کننده ی همه ی عالم وجود است .
خامسا: هرگز خاطر سادات و ذریه ی آنان را مکدر نکنیم.