هفتاد خاطره از آیت الله نویسی امام جمعه فقید دلیجان

وبلاگ شخصی حمید رضا فتحی سقزچی
این جانب حمیدرضا فتحی سقزچی، دانش آموخته ی رشته حقوق عمومی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ، عضو هیات علمی دانشگاه ازاد اسلامی واحد نراق ، وکیل پایه یک دادگستری، دانشجوی دکتری تخصصی حقوق عمومی، متولد 1343 تهران ، اهل دلیجان و ساکن اصفهان می باشم. امیدوارم با بیان خاطراتی از آیت الله حسین رجبی نویسی امام جمعه فقید شهرستان دلیجان، - که فرزند نداشت - نسبت به بزرگداشت نام و یاد آن مرحوم، قدمی بردارم . ان شاءالله مورد رضایت امام زمان علیه السلام واقع گردد.
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ب.ظ

خاطره سی و هفتم - مدفن حاج آقا نویسی

خاطره سی و هفتم

مدفن  حاج آقا نویسی

 

 

                                                                          تصویر سنگ قبر شادروان آیت الله نویسی 


مرحوم حاج آقا نویسی وصیت نکرده بود؛ در کجا به خاک سپرده شود . پس از فوت اش بستگان وی خواستند جنازه ی او را به شهر قم ببرند و دفن کنند . اما مردم عالم دوست دلیجان  ممانعت کردند و با اصرار زیاد  موفق شدند؛ جنازه ی آن مرحوم را در دلیجان، و در جوار تربت شهیدان به خاک سپارند .

مرحوم آیت اله حاج شیخ  مصطفی حایری امام جماعت پیشین مسجد جامع دلیجان وصیت کرده بود؛ جنازه اش برای خاک سپاری به کربلا منتقل شود . اما چون حکومت بعثی عراق با این امور مخالفت می کرد؛ و عمل کردن به وصیت مرحوم حاج آقا حایری امکان پذیر نبود ؛بستگان اش موافقت نکردند که در دلیجان دفن شود. بنابراین جنازه ی آن مرحوم ،به قبرستان بهشت زهرای تهران منتقل و در قطعه 91 ، ردیف 51 دفن گردید .

 

 مردم دلیجان بدون شک، هرگز نام و یاد حاج آقا نویسی را فراموش نمی کنند و هر هفته به زیارت قبور می روند و برای شادی روح آن مرحوم و همه شهدای انقلاب اسلامی، قرآن و فاتحه می خوانند .

جایی که مرحوم حاج آقا نویسی در آن دفن گردیده ؛ جایی است که او در طول جنگ تحمیلی ، بر جنازه ی شهیدان ، نماز میت می خواند . چند سال پس از پایان جنگ تحمیلی، بر بالای قبور شهدای دلیجان ، قبه و بارگاهی به صورت سالن احداث  گردید. دلسوختگان و به ویژه مادران شهیدان ،در این مکان مقدس حضور می یابند ، عبادت می کنند ، قرآن می خوانند ، و برای تعجیل ظهور امام زمان علیه السلام دعا می کنند .

جــدا کننــده متـن

 

 

 

 

امام خمینی (ره ) فرمودند :

« همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دار الشفای آزادگان خواهد بود .» . صحیفه نور جلد 20 صفحه 239

 

 

 

                                        عاشقان، عارفان و دلسوختگان شهر دلیجان در حال مناجات و دعا برای فرج امام زمان علیه السلام 

 

 

 

جــدا کننــده متـن

یا آوری می کنم در داخل حسینیه ای که در گلزار شهدای دلیجان احداث گردیده ، قبر پیرمردی قرار گرفته است  که به (شیخ حسین) معروف بود .



دست تقدیر خداوند چنین رقم زد؛ او در اواخر عمرش، از تهران به دلیجان مهاجرت کند؛ و پس از فوتش در جایی دفن شود که امروزه  تربت پاک شهیدان می باشد.  نام او ( حسین زارع کهن ) بود وچون متدین و مومن بود؛ در بازار تهران به او (شیخ حسین) می گفتند و به این نام مشهور شده بود .

 

 

در سال 1348 شمسی که بنده پنج ساله بودم ، در محله ی یاغچی باد تهران سکونت داشتیم . پدرم  در یکی از روزها مرا به محل کارش برد . محل کار پدرم در تهران ، خیابان بوذر جمهری ، نبش چهار راه سیروس ، دالان توتونی بود که در کارگاهی بافندگی می کرد .

 

همان گونه که در تصویر مشاهده می شود؛ پدرم از صبح تا شب، پشت دستگاه می ایستاد؛ و بافندگی می کرد. در حالی که پای چپ اش - بر اثر حوادثی که برایش پیش آمده بود - به اندازه ی پنج سانتی متر، کوتاه و کاملا فلج شده بود. یعنی به هیچ صورت، نمی توانست پایش را خم کند. چون پایش به مدت یک سال در گچ بود؛ رگ های پای چپش خشکیده بود.

صمیمی ترین دوست پدرم در آن کارگاه بافندگی، شیخ حسین بود؛ او پیر مردی بسیار متدین و مذهبی بود . در آن روز ، مرحوم شیخ حسین ، پیشنهاد کرد من به پدرم کمک کنم  . چهار پایه ای چوبی زیر پایم گذاشتند؛ و من شروع به بافندگی کردم . و دسته ی دستگاه را مدام به سمت چپ و راست  می بردم . شب هنگام که خواستیم به خانه امان بازگردیم؛ مرحوم شیخ حسین به پدرم پیشنهاد کرد؛ نیم کیلو شیرینی بخرد . او به پدرم سفارش کرد؛ حتما برای مادرم توضیح دهد که من امروز چند ژاکت بافته ام . وقتی که به نازی آباد رسیدیم پدرم شیرینی خرید. در آن موقع ، نایلون وجود نداشت. خوراکی و اجناس را در پاکت کاغذی می گذاشتند؛ و می فروختند .

 

                                                           زنده یاد حسین فتحی سقزچی - سال 1345 در بازار تهران مشغول کارگری 



بنده از فردای آن روز احساس می کردم می توانم به پدرم کمک کنم.  منزلمان در خیابان اصلی و نزدیک حمام لوکس فرسایی بود . در جلوی خانه امان، روی چهار پایه ای می نشستم و به تناوب روزهای هفته، آب آلبالو ، آدامس ، راحت الحلقوم ، نان بستنی ، باقالی و ... می فروختم . دانش آموزانی که  به دبستان پسرانه ی        « عارف» می رفتند؛ در مسیرشان از من خرید می کردند . پدرم روزانه پنج تومان حقوق می گرفت . یک تومان آن را بابت اجاره بها کنار می گذاشتیم و در پایان هر ماه سی تومان اجاره می دادیم . پدرم هر روز دو بار سوار اتوبوس واحد می شد تا به محل کارش برود . بنا بر این روزانه هشت  ریال بابت رفت و آمد پرداخت می کرد .

 

خاطره ای از روزهای سخت کودکی

 

زندگی فقیرانه ی ما به طور عادی می گذشت . اما در همان سال، همسایه ای داشتیم به نام علی ذوقی که اهل همدان بود. او رادیوی ما را امانت گرفته بود تا چند روزی از آن استفاده کند. این رادیو ی کوچک، هدیه ای از مادر بزرگم، شادروان مریم خاتون جلالی، فرزند سید ابراهیم بود؛ که به پدرم هدیه داده بود .

چون هیچ گونه سرگرمی نداشتیم؛ در عصر یکی از روزها با پدرم به منزل علی ذوقی رفتیم تا رادیو را پس بگیریم. او روی زمین نشسته بود. کاردی در دست داشت و هندوانه ای را از وسط ، نصف کرده بود تا آن را بخورد. ناگهان وحشیانه به سوی پدرم حمله ور شد؛ ضربات متعدد کارد را در شکم و پهلوهای پدرم فرو کرد؛ و پدرم را کارد آجین کرد . یکی از این ضربات، از قفسه ی سینه شروع شد و بیست سانتی متر به سمت ناف ادامه داشت.

در آن لحظه، پدرم که در سمت چپ من ایستاده بود؛ کوچک ترین عکس العملی نشان نمی داد .

من دیدم خون با شدت وارد کفش پدرم می شود؛ بلافاصله دوان دوان نزد مادرم رفتم؛ و با ترس و لرز، قضیه را در یک جمله ی کوتاه گفتم . شیون و غوغا برخاست. همسایگان آمدند و پدرم را به بیمارستان سینا، واقع در چهار راه حسن آباد بردند . پدرم به مدت 22 روز بیهوش بود. و شش واحد (یا شش لیتر) خون به او تزریق کردند . علی ذوقی زندانی شد؛ اما فرار کرد. پدرم نیز که تا مرز مرگ پیش رفته بود؛ به لطف خدا به زندگی بازگشت.

زندگی نامه، رنج نامه، و مشقاتی که پدرم در طول عمر 82 ساله اش تحمل کرد؛ مثنوی هفتاد من کاغذ است  . قضیه ای که بازگو کردم؛ فقط یکی از صفحات آن کتاب قطور است .

  سال های اول و دوم ابتدایی را در دبستان عارف گذراندم. سر انجام در زمستان سال 1352 شمسی از تهران به دلیجان مهاجرت کردیم .

 

مرحوم شیخ حسین (حسین زارع کهن) نیز که دوست صمیمی پدرم بود؛ یکی دو سال بعد، مسافرتی به دلیجان کرد؛ تا به پدرم سر بزند؛ و شهر دلیجان را از نزدیک ببیند. او به  فراست دریافت؛ دلیجان شهری آرام ، ساکت و با امنیت است .

به تهران بازگشت؛ و همه اعضای خانواده و فرزندانش را ترغیب نمود؛ به دلیجان مهاجرت کنند. آن مرحوم همه ی خاطرات و گذشته اش را در تهران رها کرد؛ و  قبل از پیروزی انقلاب، در دلیجان اسکان گزید .

او انسانی بسیار شریف،مومن و متدین بود؛ گوش کردن به رادیو را، قبل از انقلاب حرام می دانست؛ و کسی جرات نمی کرد؛ در حضورش به رادیو گوش کند .



آن مرحوم سرانجام در سال 1360 شمسی، در دلیجان، دار فانی را وداع گفت؛ و در مکانی که اکنون تربت پاک شهیدان است، چهره در نقاب خاک کشید . رحمت خدا بر او و همه ی رفتگان باد.

 

نتیجه گیری :

اولا: همه ی تقدیر انسان در دست خداست.

ثانیا: آن چه را که خداوند تقدیر می کند؛ حکمت و مصلحتی در آن است.

ثالثا: انسان فقط می تواند تدبیر کند؛ اما آن چه تحقق می یابد؛ تقدیر خداوند است .

رابعا: انسان از محل دفن خود آگاه نیست؛ اما بر طبق روایات وارده، قبر هر کسی، در هر روز، صاحب خود را صدا می زند.

خامسا: تدفین در کنار تربت پاک شهیدان ،سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود .

 

مغفرت برای اموات

از جمله حقوقی که بر عهده مومنین است به یاد داشتن و هدیه فرستادن برای اموات و درگذشتگان به ویژه والدین، بستگان، و دوستانی است که از دنیا به سرای باقی رفته اند می باشد. در حدیثی ارزشمند از امام رضا علیه السلام آمده است: هر کس قبر مومنی را زیارت کند و در کنار قبرش سوره قدر را هفت مرتبه قرائت کند ؛ خداوند هم او و صاحب قبر را می آمرزد.(21)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۸
حمید رضا فتحی سقزچی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی