هفتاد خاطره از آیت الله نویسی امام جمعه فقید دلیجان

وبلاگ شخصی حمید رضا فتحی سقزچی
این جانب حمیدرضا فتحی سقزچی، دانش آموخته ی رشته حقوق عمومی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ، عضو هیات علمی دانشگاه ازاد اسلامی واحد نراق ، وکیل پایه یک دادگستری، دانشجوی دکتری تخصصی حقوق عمومی، متولد 1343 تهران ، اهل دلیجان و ساکن اصفهان می باشم. امیدوارم با بیان خاطراتی از آیت الله حسین رجبی نویسی امام جمعه فقید شهرستان دلیجان، - که فرزند نداشت - نسبت به بزرگداشت نام و یاد آن مرحوم، قدمی بردارم . ان شاءالله مورد رضایت امام زمان علیه السلام واقع گردد.

۴۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ب.ظ

خاطره سی و هفتم - مدفن حاج آقا نویسی

خاطره سی و هفتم

مدفن  حاج آقا نویسی

 

 

                                                                          تصویر سنگ قبر شادروان آیت الله نویسی 


مرحوم حاج آقا نویسی وصیت نکرده بود؛ در کجا به خاک سپرده شود . پس از فوت اش بستگان وی خواستند جنازه ی او را به شهر قم ببرند و دفن کنند . اما مردم عالم دوست دلیجان  ممانعت کردند و با اصرار زیاد  موفق شدند؛ جنازه ی آن مرحوم را در دلیجان، و در جوار تربت شهیدان به خاک سپارند .

مرحوم آیت اله حاج شیخ  مصطفی حایری امام جماعت پیشین مسجد جامع دلیجان وصیت کرده بود؛ جنازه اش برای خاک سپاری به کربلا منتقل شود . اما چون حکومت بعثی عراق با این امور مخالفت می کرد؛ و عمل کردن به وصیت مرحوم حاج آقا حایری امکان پذیر نبود ؛بستگان اش موافقت نکردند که در دلیجان دفن شود. بنابراین جنازه ی آن مرحوم ،به قبرستان بهشت زهرای تهران منتقل و در قطعه 91 ، ردیف 51 دفن گردید .

 

 مردم دلیجان بدون شک، هرگز نام و یاد حاج آقا نویسی را فراموش نمی کنند و هر هفته به زیارت قبور می روند و برای شادی روح آن مرحوم و همه شهدای انقلاب اسلامی، قرآن و فاتحه می خوانند .

جایی که مرحوم حاج آقا نویسی در آن دفن گردیده ؛ جایی است که او در طول جنگ تحمیلی ، بر جنازه ی شهیدان ، نماز میت می خواند . چند سال پس از پایان جنگ تحمیلی، بر بالای قبور شهدای دلیجان ، قبه و بارگاهی به صورت سالن احداث  گردید. دلسوختگان و به ویژه مادران شهیدان ،در این مکان مقدس حضور می یابند ، عبادت می کنند ، قرآن می خوانند ، و برای تعجیل ظهور امام زمان علیه السلام دعا می کنند .

جــدا کننــده متـن

 

 

 

 

امام خمینی (ره ) فرمودند :

« همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دار الشفای آزادگان خواهد بود .» . صحیفه نور جلد 20 صفحه 239

 

 

 

                                        عاشقان، عارفان و دلسوختگان شهر دلیجان در حال مناجات و دعا برای فرج امام زمان علیه السلام 

 

 

 

جــدا کننــده متـن

یا آوری می کنم در داخل حسینیه ای که در گلزار شهدای دلیجان احداث گردیده ، قبر پیرمردی قرار گرفته است  که به (شیخ حسین) معروف بود .



دست تقدیر خداوند چنین رقم زد؛ او در اواخر عمرش، از تهران به دلیجان مهاجرت کند؛ و پس از فوتش در جایی دفن شود که امروزه  تربت پاک شهیدان می باشد.  نام او ( حسین زارع کهن ) بود وچون متدین و مومن بود؛ در بازار تهران به او (شیخ حسین) می گفتند و به این نام مشهور شده بود .

 

 

در سال 1348 شمسی که بنده پنج ساله بودم ، در محله ی یاغچی باد تهران سکونت داشتیم . پدرم  در یکی از روزها مرا به محل کارش برد . محل کار پدرم در تهران ، خیابان بوذر جمهری ، نبش چهار راه سیروس ، دالان توتونی بود که در کارگاهی بافندگی می کرد .

 

همان گونه که در تصویر مشاهده می شود؛ پدرم از صبح تا شب، پشت دستگاه می ایستاد؛ و بافندگی می کرد. در حالی که پای چپ اش - بر اثر حوادثی که برایش پیش آمده بود - به اندازه ی پنج سانتی متر، کوتاه و کاملا فلج شده بود. یعنی به هیچ صورت، نمی توانست پایش را خم کند. چون پایش به مدت یک سال در گچ بود؛ رگ های پای چپش خشکیده بود.

صمیمی ترین دوست پدرم در آن کارگاه بافندگی، شیخ حسین بود؛ او پیر مردی بسیار متدین و مذهبی بود . در آن روز ، مرحوم شیخ حسین ، پیشنهاد کرد من به پدرم کمک کنم  . چهار پایه ای چوبی زیر پایم گذاشتند؛ و من شروع به بافندگی کردم . و دسته ی دستگاه را مدام به سمت چپ و راست  می بردم . شب هنگام که خواستیم به خانه امان بازگردیم؛ مرحوم شیخ حسین به پدرم پیشنهاد کرد؛ نیم کیلو شیرینی بخرد . او به پدرم سفارش کرد؛ حتما برای مادرم توضیح دهد که من امروز چند ژاکت بافته ام . وقتی که به نازی آباد رسیدیم پدرم شیرینی خرید. در آن موقع ، نایلون وجود نداشت. خوراکی و اجناس را در پاکت کاغذی می گذاشتند؛ و می فروختند .

 

                                                           زنده یاد حسین فتحی سقزچی - سال 1345 در بازار تهران مشغول کارگری 



بنده از فردای آن روز احساس می کردم می توانم به پدرم کمک کنم.  منزلمان در خیابان اصلی و نزدیک حمام لوکس فرسایی بود . در جلوی خانه امان، روی چهار پایه ای می نشستم و به تناوب روزهای هفته، آب آلبالو ، آدامس ، راحت الحلقوم ، نان بستنی ، باقالی و ... می فروختم . دانش آموزانی که  به دبستان پسرانه ی        « عارف» می رفتند؛ در مسیرشان از من خرید می کردند . پدرم روزانه پنج تومان حقوق می گرفت . یک تومان آن را بابت اجاره بها کنار می گذاشتیم و در پایان هر ماه سی تومان اجاره می دادیم . پدرم هر روز دو بار سوار اتوبوس واحد می شد تا به محل کارش برود . بنا بر این روزانه هشت  ریال بابت رفت و آمد پرداخت می کرد .

 

خاطره ای از روزهای سخت کودکی

 

زندگی فقیرانه ی ما به طور عادی می گذشت . اما در همان سال، همسایه ای داشتیم به نام علی ذوقی که اهل همدان بود. او رادیوی ما را امانت گرفته بود تا چند روزی از آن استفاده کند. این رادیو ی کوچک، هدیه ای از مادر بزرگم، شادروان مریم خاتون جلالی، فرزند سید ابراهیم بود؛ که به پدرم هدیه داده بود .

چون هیچ گونه سرگرمی نداشتیم؛ در عصر یکی از روزها با پدرم به منزل علی ذوقی رفتیم تا رادیو را پس بگیریم. او روی زمین نشسته بود. کاردی در دست داشت و هندوانه ای را از وسط ، نصف کرده بود تا آن را بخورد. ناگهان وحشیانه به سوی پدرم حمله ور شد؛ ضربات متعدد کارد را در شکم و پهلوهای پدرم فرو کرد؛ و پدرم را کارد آجین کرد . یکی از این ضربات، از قفسه ی سینه شروع شد و بیست سانتی متر به سمت ناف ادامه داشت.

در آن لحظه، پدرم که در سمت چپ من ایستاده بود؛ کوچک ترین عکس العملی نشان نمی داد .

من دیدم خون با شدت وارد کفش پدرم می شود؛ بلافاصله دوان دوان نزد مادرم رفتم؛ و با ترس و لرز، قضیه را در یک جمله ی کوتاه گفتم . شیون و غوغا برخاست. همسایگان آمدند و پدرم را به بیمارستان سینا، واقع در چهار راه حسن آباد بردند . پدرم به مدت 22 روز بیهوش بود. و شش واحد (یا شش لیتر) خون به او تزریق کردند . علی ذوقی زندانی شد؛ اما فرار کرد. پدرم نیز که تا مرز مرگ پیش رفته بود؛ به لطف خدا به زندگی بازگشت.

زندگی نامه، رنج نامه، و مشقاتی که پدرم در طول عمر 82 ساله اش تحمل کرد؛ مثنوی هفتاد من کاغذ است  . قضیه ای که بازگو کردم؛ فقط یکی از صفحات آن کتاب قطور است .

  سال های اول و دوم ابتدایی را در دبستان عارف گذراندم. سر انجام در زمستان سال 1352 شمسی از تهران به دلیجان مهاجرت کردیم .

 

مرحوم شیخ حسین (حسین زارع کهن) نیز که دوست صمیمی پدرم بود؛ یکی دو سال بعد، مسافرتی به دلیجان کرد؛ تا به پدرم سر بزند؛ و شهر دلیجان را از نزدیک ببیند. او به  فراست دریافت؛ دلیجان شهری آرام ، ساکت و با امنیت است .

به تهران بازگشت؛ و همه اعضای خانواده و فرزندانش را ترغیب نمود؛ به دلیجان مهاجرت کنند. آن مرحوم همه ی خاطرات و گذشته اش را در تهران رها کرد؛ و  قبل از پیروزی انقلاب، در دلیجان اسکان گزید .

او انسانی بسیار شریف،مومن و متدین بود؛ گوش کردن به رادیو را، قبل از انقلاب حرام می دانست؛ و کسی جرات نمی کرد؛ در حضورش به رادیو گوش کند .



آن مرحوم سرانجام در سال 1360 شمسی، در دلیجان، دار فانی را وداع گفت؛ و در مکانی که اکنون تربت پاک شهیدان است، چهره در نقاب خاک کشید . رحمت خدا بر او و همه ی رفتگان باد.

 

نتیجه گیری :

اولا: همه ی تقدیر انسان در دست خداست.

ثانیا: آن چه را که خداوند تقدیر می کند؛ حکمت و مصلحتی در آن است.

ثالثا: انسان فقط می تواند تدبیر کند؛ اما آن چه تحقق می یابد؛ تقدیر خداوند است .

رابعا: انسان از محل دفن خود آگاه نیست؛ اما بر طبق روایات وارده، قبر هر کسی، در هر روز، صاحب خود را صدا می زند.

خامسا: تدفین در کنار تربت پاک شهیدان ،سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود .

 

مغفرت برای اموات

از جمله حقوقی که بر عهده مومنین است به یاد داشتن و هدیه فرستادن برای اموات و درگذشتگان به ویژه والدین، بستگان، و دوستانی است که از دنیا به سرای باقی رفته اند می باشد. در حدیثی ارزشمند از امام رضا علیه السلام آمده است: هر کس قبر مومنی را زیارت کند و در کنار قبرش سوره قدر را هفت مرتبه قرائت کند ؛ خداوند هم او و صاحب قبر را می آمرزد.(21)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۸
حمید رضا فتحی سقزچی
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ

خاطره سی و ششم - جایز ندانستن سنج زدن


خاطره سی و ششم 

جایز ندانستن سنج زدن                                   

 

حاج آقا نویسی به آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی (ره) ارادت خاصی داشت. و پیش از این که خود به درجه اجتهاد برسد از آن مرجع بزرگ ، تقلید می کرد.

حضرت آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی (ره)

پس از ارتحال امام خمینی (ره) ، اگر کسی از حاج آقا نویسی می پرسید که کدام یک از مراجع فعلی ، اعلم است؟ در پاسخ ، آیت الله العظمی گلپایگانی را به عنوان اعلم معرفی می کرد. استدلال حاج آقا نویسی این بود که چون آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) بر جنازه ی امام خمینی (ره) نماز میت خواند؛ می توان فهمید که آیت الله العظمی گلپایگانی مرجع تقلید اعلم است.

 

مرحوم حاج آقا نویسی به فتوای آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) سنج زدن در عزاداری را جایز نمی دانست و به هیات های عزاداری سفارش می کرد در مراسم عزاداری و زنجیر زنی از سنج زدن پرهیز کنند. استدلال ایشان این بود که اولا: فتوای صریح آیت الله گلپایگانی مبنی بر جایز نبودن آن وجود دارد و ثانیا: سنج زدن چیزی است که در دستگاه یزید مورد استفاده قرار می گرفته است

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۷
حمید رضا فتحی سقزچی
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ

خاطره سی و پنجم - خواندن نماز غفیله


خاطره سی و پنجم 

خواندن نماز غفیله      

 .

نماز غفیله

در کتاب وسائل الشیعه ج 8 ، ص 121 روایتی آمده است که بر خواندن نماز غفیله تاکید نموده است.

یزید بن معاویه پس از آن همه جنایاتی که مرتکب شد؛ نزد امام زین العابدین علیه السلام آمد و گفت: می خواهم توبه کنم؛ چه کنم تا گناهانم بخشوده شود؟ امام چهارم به او فرمود: برو دو رکعت نماز غفیله بخوان. حضرت زینب علیها سلام، به امام چهارم عرض کرد: پسر برادرم ؛ با گناهانی که او کرده است چگونه با خواندن دو رکعت نماز غفیله بخشوده می شود. امام چهارم فرمود: او هرگز موفق به توبه و خواندن نماز غفیله نخواهد شد.

در باره ثواب این نماز آمده است که هر کس بین نماز مغرب و عشا دو رکعت نماز غفیله بخواند آن چه سوال کند خداوند به او عطا می نماید.

کلمه غفیله از مصدر غفلت گرفته شده است ؛ وعلت این که آن را غفیله می گویند این است که در ساعت غفلت (بین مغرب و عشا) خوانده می شود؛ زیرا معمولا در این ساعت شیطان سعی می کند افراد را از یاد خدا و فضیلت وصف ناپذیر نافله غافل کند.

مرحوم آیت الله نویسی بدون استثنا همیشه بین نماز مغرب و عشا نماز غفیله می خواند. ایشان کلمات نماز غفیله را به صورت شمرده و با صدای بلند ادا می کرد و حاضران نیز از او الگو می گرفتند و هم زمان با او نماز غفیله می خواندند. در طول سال های طولانی، هرگز ندیدم که نماز غفیله ایشان ترک شود. نماز غفیله ، نمازی مستحب و نوعی نماز حاجت است. چندی پیش ، یکی از ناشران قم، کتابچه ای کوچک - به اندازه کف دست - را چاپ کرده بود که در آن کیفیت خواندن 222 نماز مستحبی را تشریح نموده بود.   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۷
حمید رضا فتحی سقزچی
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ب.ظ

خاطره سی و چهارم - گفتن ان شاء الله


خاطره سی و چهارم -

       گفتن ان شاءالله                                

 

فرماندار وقت دلیجان در سال 1370 رییسان و مدیران ادارات را دعوت کرد تا در معیت آیت الله نویسی امام جمعه دلیجان از سد پانزده خرداد بازدید کنند. این جانب در آن دوره، رییس دفتر فرماندار دلیجان بودم. هنگامی که به محل سد 15 خرداد رسیدیم؛ مدیر پروژه که فردی با لهجه ی کردی بود شروع به صحبت کرد ؛ و خصوصیات طول ، عرض، تاج، میزان آبگیری سد و برنامه های آتی را برای حاضران تشریح می نمود. آیت الله نویسی در اثنای سخنان او تذکر داد که به فرموده قرآن کریم، هر گاه تصمیم گرفتید کاری انجام دهید از لفظ « ان شاءالله» استفاده کنید. مدیر پروژه که مهندسی محترم و متدین بود ؛ سخن اش را ادامه داد ؛ و برای هر جمله ای که بیان می کرد؛ از واژه ی «ان شاءالله» استفاده می نمود. خداوند متعال برای هر لفظ ، معنایی قرار داده است که بر زبان آوردن برخی از آن ها، ای بسا موجب برکت و افزایش رحمت الاهی گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۶
حمید رضا فتحی سقزچی
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ب.ظ

خاطره سی و سوم - پرهیز از شهرت


خاطره سی و سوم

پرهیز از شهرت       

         

مرحوم حاج آقا نویسی وظیفه شرعی خود را انجام می داد و از شهرت بیزار بود. هنگامی که در مرکز استان مرکزی (اراک) قضایایی سیاسی اتفاق افتاد و امام جمعه اراک و استاندار استان مرکزی برکنار شدند؛ از ایشان دعوت شد که به اراک برود و نمایندگی ولی فقیه در استان و امامت جمعه اراک را بپذیرد؛ اما ایشان قبول نکرد و نپذیرفت . چون در آن زمان 28 استان داشتیم؛ بدیهی است که اگر قبول کرده بود؛ جزو 28 نفر از مجتهدینی قرار می گرفت که به عنوان نماینده ولی فقیه در سطح استان خدمت می کنند. اما همان گونه که اشتغال در مناصب بالای قضایی را قبول نکرده بود؛ امامت جمعه در اراک را نیز نپذیرفت.  

عقیده ایشان بر این بود که انسان باید ثبات قدم داشته باشد. اگر راهی را برگزید؛ باید تا پایان بر سر عهد و پیمان خویش بایستد. در دورانی که بنده پس از چند سال تحصیلات در حوزه علمیه ، جهت تحصیل به دانشگاه تهران رفتم؛ به بنده فرمود: خوب نیست انسان از این شاخه به آن شاخه بپرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۶
حمید رضا فتحی سقزچی
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ب.ظ

خاطره سی و دوم - امر به معروف و نهی از منکر


خاطره سی و دوم :

  امر به معروف و نهی از منکر

     

یکی از ویژگی های آیت الله نویسی این بود که اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. ایشان تعریف کرده بود که قبل از پیروزی انقلاب که با اتوبوس مسافرت می کرد؛ گاهی در بین مسافران اتوبوس ، زن هایی بودند که بی حجاب بودند. مرحوم حاج آقا نویسی آنان را به رعایت حجاب و پوشش شرعی دعوت می کرد. یکی از آن بانوان بی حجاب از حاج آقا نویسی سوالی پرسیده بود. حاج آقا نویسی در پاسخ به او فرموده بود: (من هم مانند دیگران هستم و چشمم ممکن است از این صحنه ها لذت ببرد ؛ اما دین من و مکتب من ، اجازه دیدن چنین صحنه هایی را نمی دهد؛ و آن را حرام می داند). حاج آقا نویسی در یک مورد دیگر، تعدادی جوراب ضخیم زنانه  را از شهر قم خریداری کرده بود و آن ها را برای یکی از مدیران ارشد آورده بود تا زوجه مشارالیه بپوشد.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۵
حمید رضا فتحی سقزچی
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ب.ظ

خاطره سی و یکم - تشویق جوانان به حضور در جبهه


ه سی و یکم :

  تشویق جوانان به حضور در جبهه

 

مرحوم حاج اقا نویسی در هر فرصتی فتاوای حضرت امام خمینی را در باره  لزوم حضور در جبهه ها تبیین می نمود. یکی از مطالبی که ایشان مورد تاکید  قرار می داد این بود که می فرمود:(اگر کسی بخواهد بدون اجازه و موافقت پدرش به زیارت امام رضا علیه السلام برود؛ باید در مشهد مقدس ، نمازش را تمام بخواند؛ ولی اگر بدون اجازه پدر، به جبهه برود باید در جبهه ها نمازش را شکسته بخواند. این موضوع به دلیل آن است که در سفر معصیت، باید نماز، به صورت تمام خوانده شود؛  نه به صورت قصر).

 

12آذر 1365/ اعزام سپاه یکصد هزار نفری محمد رسول الله (ص) به جبهه ها

12آذر 1365/ اعزام سپاه یکصد هزار نفری محمد رسول الله (ص) به جبهه ها
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۵
حمید رضا فتحی سقزچی
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ

خاطره سی ام - بیان خاطرات جوانی اش


خاطره سی ام :

  بیان خاطرات جوانی اش    

Image result for ‫حسین رجبی نویسی امام جمعه دلیجان‬‎


مرحوم حاج آقا نویسی گاهی به مناسبت های مختلف در اثنای سخنان اش به خاطرات جوانی اش اشاره می کرد. در یکی از صحبت هایش می فرمود: ( وقتی که جوان بودم برای تبلیغ، به استان کرمان و شهر رفسنجان می رفتم. در آن دوران خیلی بنیه داشتم و در ماه مبارک رمضان به راحتی درشش منبرمختلف، به طورروزانه سخنرانی داشتم. اما حالا با زحمت می توانم یک جلسه را اداره کنم. ای جوان ها ، قدر جوانی تان را بدانید).

 

 

جوان در قرآن کریم را دادامه مطلب بخوانید

 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۰
حمید رضا فتحی سقزچی
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ

خاطره بیست و نهم - حضور در دبیرستان بهشتی

خاطره بیست و نهم :

  حضور در دبیرستان شهید بهشتی


آقای رضا دلاوری در سال 1361 رییس دبیرستان شهید بهشتی بود و بنده هم دانش آموز کلاس چهارم تجربی بودم.

رییس دبیرستان در یکی از روزها، انجمن اولیاء و مربیان را با حضور آیت الله نویسی تشکیل داد.مرحوم آیت الله حاج شیخ مصطفی حایری امام جماعت مسجد جامع نیز شزکت داشت؛ زیرا فرزندش ، دانش آموز دبیرستان و هم کلاسی بنده بود. جلسه ی مذکور در محل  نمازخانه دبیرستان برگزارشد . و محل دبیرستان نیز در انتهای خیابان شهید رجایی بود. رییس دبیرستان از من خواست که برای شروع جلسه آیاتی از قرآن را تلاوت کنم. بنده به صورت اتفاقی قرآن را باز کردم و شروع به تلاوت کردم . ناگهان در اثنای قرائت قرآن مشاهده کردم که مرحوم حاج آقا نویسی به سجده رفت. مرحوم حاج آقا حایری نیز به سجده رفت. بنده و حاضران در آن جلسه که تقریبا 20 الی 30 نفر بودند؛ هنوز نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است ؛ اما آنان نیز به تبع حاج آقا نویسی سجده کردند. من در آن لحظه متوجه شدم آیه ای که تلاوت کرده ام دارای سجده واجب بوده است. بعد از پایان تلاوت قرآن ، مرحوم حاج آقا نویسی با خنده مرا مورد تشویق قرار داد. شاید منظورش این بود که حاضران را به زحمت انداختم.  

 

 .

 

  سوره های سجده دار قران کریم در ادامه

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۰
حمید رضا فتحی سقزچی
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۹ ب.ظ

خاطره بیست و هشتم - بیان وقایع 15 خرداد 1342


خاطره بیست و هشتم   :

  بیان وقایع 15 خرداد1342   

 


    

مرحوم آیت الله نویسی متولد 1314 بود و در وقایع حمله به مدرسه فیضیه حضور داشت. تا جایی که به خاطر دارم ازایشان شنیدم که در طبقه فوقانی مدرسه فیضیه و درحجره شماره 76 یا 86 سکونت داشت. ایشان تعریف می کرد (وقتی که کماندوها حمله کردند عمامه ام را از سرم برداشتم ؛ آن را از وسط تا کردم و در جیبم گذاشتم و از درب پشتی مدرسه فیضیه که به سمت رودخانه باز می شود؛ فرار کردم) ..


 


وقتی که حاج آقا نویسی در مسجد صاحب الزمان علیه السلام بر روی صندلی نشسته بود و این قضیه را تعریف می کرد؛ عمامه اش را از سر بر می داشت و دقیقا آن را تا می کرد و نشان می داد که چگونه این کار را انجام داده بود.

 15 خرداد


در ادامه 

فاجعه خونین هجوم به «مدرسه فیضیه»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۹
حمید رضا فتحی سقزچی